مرواریدهای پسرم
سلام آرادجونم.این روزا حالم زیاد خوب نیست چون تو سرماخوردی و گوشات درد میکنه.از بس گریه میکنی کلافه میشم و خودخوری میکنم که مسبب این کارم.(البته دلیل اصلیش زن عمو بزرگت بود.رفته بودیم عروسی اونجا کولرو روشن کرده بودن و درست مقابل میز ما بود.تو رو پاهای زن عمو بودی.کلاتو گرفتم سمتش بهش گفتم سرش کن بچم سرما میخوره.گفت نه باد بهش نمیخوره منم خجالت کشیدم اصرار کنم.آخه ناسلامتی سه تا بچه بزرگ کرده)خلاصه مریض شدی اما الحمدالله الان بهتری.دیروز همینطور که داشتی بی وقفه گریه میکردی متوجه اشکهات که از چشات پایین میریخت شدم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و کلی باهات گریه کردم.خداروشکر که بابایی نفهمید.پسرم این بار برای درد جسمی اشک ریختی.امیدوارم هیچوقت...
نویسنده :
نورا
12:16